جدول جو
جدول جو

معنی حرف کش - جستجوی لغت در جدول جو

حرف کش
فضول، سخن چین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرح کش
تصویر طرح کش
نقاش، نقشه کش، مغلوب، زبون
فرهنگ فارسی عمید
هر داروی سمّی به شکل گرد یا محلول که برای کشتن حشرات یا دفع آفت های گیاهی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اره کش
تصویر اره کش
کسی که پیشه اش بریدن چوب، تخته یا تنۀ درخت با اره است
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
جلال الدین بلخی این کلمه را بجای حرف نیوش یعنی سخن شنو آورده است:
حرف گوی و حرف نوش و حرفها
هر سه جان دارند اندر انتها.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ تَ / تِ)
هر دارو که حشرات را کشد. بهترین حشره کشها گرد ددت است. و از این پیش گرد تنباکو، محلول نمک طعام، جوشانیدۀ برگ درخت گردو و آب صابون و امثال آن برای این مقصود بکار می بردند
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ کَ)
حرّاف. متکلم. زبان آور. ترجمان. (فرهنگ رازی)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ خُ)
حرف سرد. (مجموعۀ مترادفات ص 209). سخن از روی بی علاقگی و بر طبق فرمول و مقررات
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ حَق ق / حَ)
حرف نورانی. رجوع به آن کلمه شود، بیان درست. سخن درست. سخن صحیح. رجوع به حرف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ جَرر)
حرف اضافه. پرپزیشن. پرپزیسیون. رجوع به حروف جاره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ گَ دی دَ / دِ)
آرزومند. خواهنده:
کینه میورزند با حسرت کشان دوره گرد
بخشد انصافی خدا پهلونشینان ترا.
میرزا سلیمان حسابی اصفهانی.
ای سوز عشق فارغم از قید هوش ساز
حسرت کش بهار مکن در خزان مرا.
دانش (از آنندراج).
تمنا ساخت این کار از برایم
که بر حسرت کشانم حسرتی نیست.
ظهوری
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مَدد)
حرف عله است هنگامی که ساکن باشد و حرکت حرف پیش از آن هم جنس وی باشد، پس هر حرف مد حرف لین است نه بعکس و الف همواره حرف مد است. و واو و یاء گاهی حرف مد و گاهی حرف لین است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رَ کُ)
دهی از دهستان دشت آب بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از قنات و محصول آن حبوب است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
سودای بلاشرط که برنگردد مانند خطکش که مصطلح دلالان نخاس است. (از بهار عجم) (از آنندراج). معاملۀ فسخ نشدنی در اصطلاح برده فروشان و چارپافروشان:
دو جهان حسرت بالات الف کش دارد
سرو را با تو بیک فاخته دعوی نرسد.
کلیم (از بهار عجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مغلوب. زبون، مصور. نقاش. (آنندراج) :
سالک همیشه طرح کش عشق ظالمم
آن جان و دل که میدهم امروز باج نیست.
سالک قزوینی.
وصال شاهد معنی بوقت خود دریاب
مباش طرح کش نظم آبدار عبث.
میرزا رضی دانش (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 43 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دالوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد، واقع در دوهزارگزی شمال راه اتومبیل رو خرم آباد به بروجرد. ناحیه ای است واقع در جلگه، سردسیر و دارای هشتادتن سکنه. از چشمه علی مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
کرم کشنده. کشندۀ کرم. قاتل الدود. قاتل الدیدان. هر یک از داروها که کرم روده کشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
که چیزها به اره قطع کند. مباشر ارّه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
آنکه لحاف از جایی به جایی کشد، دشنامی است. جاکش. قرطبان. رجوع به قرطبان شود. قلتبان. کشخان. قرنان، کنایه است از دلال میان مرد و زن:
ای خوشا عشرت لحاف کشان.
بهائی
لغت نامه دهخدا
(رَدَ / دِ)
کرایه کش. مکاری. (یادداشت مؤلف) :
جواب گویم اگر پرسیم که آن خر کیست
خری کری کش ابلیس و قوم لعنهمو.
سوزنی.
رجوع به کرایه کش و مکاری شود
لغت نامه دهخدا
عرق کشنده. آنکه عرق گیرد. آنکه عرق کشمش کشد. (یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، آنکه عرق گل و بیدمشک و کاسنی و شاهتره و امثال آن با قرع و انبیق کشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دواج کش جافکش غلتبان آنکه لحاف را از جایی بجایی برد، جاکش قلتبان دیوث
فرهنگ لغت هوشیار
کشنده گرگ، یکی از گونه های اقونیطون است که بنام قاتل الذئب نیز نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرا کش
تصویر کرا کش
آنکه ستوران را کرایه دهد مکاری: (کرا کشان ما ترکان بودند) (چهار مقاله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرف آش
تصویر ظرف آش
دورک دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرح کش
تصویر طرح کش
مصور نقاش، مغلوب زبون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکم کش
تصویر حکم کش
فرمانبر فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
مایکش آلت و ابزاری که برای کشتن حشرات مانند پشه مگس ساس و غیره بکار برند، داروی سمی که برای کشتن حشرات استعمال شود از قبیل امشی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد کش
تصویر درد کش
کشنده درد، درد آشام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اره کش
تصویر اره کش
اره کشنده آن که با اره چیزها را قطع کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاف کش
تصویر لحاف کش
((~. کِ))
جاکش، دیوث، قلبتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرح کش
تصویر طرح کش
نقاش، مغلوب، زبون
فرهنگ فارسی معین
((~. کُ))
هر یک از مواد سمی به شکل گرده یا محلول یا گاز که برای از بین بردن حشرات به کار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیف که
تصویر حیف که
افسوس که
فرهنگ واژه فارسی سره
حرف اضافه، گوشتخوٰاران
دیکشنری اردو به فارسی